جدول جو
جدول جو

معنی تیز شدن - جستجوی لغت در جدول جو

تیز شدن
برنده شدن لبۀ تیغ یا نوک چیزی که کند شده است
کنایه از برانگیخته شدن، کنایه از خشمگین شدن
تصویری از تیز شدن
تصویر تیز شدن
فرهنگ فارسی عمید
تیز شدن
(اَ نَ گُ تَ)
برنده شدن. (ناظم الاطباء). حدید گردیدن. حدت. ذرابت. ذرب. چنانکه شمشیر و کارد و جز آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، خشمگین و قهرآلود شدن. (ناظم الاطباء). بخشم آمدن. خشمناک شدن. خشم گرفتن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
ز گفتار او تیز شد شهریار
برآشفت بر خیره سر گرگسار.
فردوسی.
سخن هرچه گویم ز من یادگیر
مشو تیز با پیر برخیرخیر.
فردوسی.
خرد را مه و خشم را بنده دار
مشو تیز با مرد پرهیزگار.
فردوسی.
خسروا بر رهیت تیز مشو
سیفی اندر بریدنم مشتاب.
مسعودسعد.
تندجهان رام شد تند مکن جان و دل
تیزفلک نرم شد تیز مشو زین و آن.
مسعودسعد.
، سریع گشتن. به شتاب و عجله و سرعت رفتن. تند براه افتادن:
سپه همچو آهو سبکخیز شد
سپهبد چو یوز از پسش تیزشد.
اسدی (گرشاسب نامه).
چون مرکب او تیز شود کرد نیارد
تنین فلک روز ملاقات عنانیش.
ناصرخسرو (دیوان ص 224).
، برانگیخته شدن و تحریض شدن. (ناظم الاطباء) :
سرش تیز شد کینه و جنگ را
به آب اندر افکند گلرنگ را.
فردوسی.
بزین اندر آورد گلرنگ را
سرش تیز شد کینه و جنگ را.
فردوسی.
شاه ایران به تاختن شد تیز
رفت و با شاه نی سپاه و حشر.
فرخی.
، گرم شدن. شعله ور شدن جنگ و عشق و میل:
همی هر زمان رزم شد تیزتر
نپیچید یک تن از آن رزم سر.
فردوسی.
دلم تیز شد با تو ای پهلوان
بگوئی کدامین ز نام آوران.
فردوسی.
تیز شد عشق و در دلش پیچید
جز غریو و غرنگ نبسیجید.
عنصری (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
چون زنم دم کآتش دل تیز شد
شیر هجر آشفته و خونریز شد.
مولوی.
، رواج یافتن بازار. گرم و پرمشتری گردیدن بازار:
دلارای برساخت چندان جهیز
که شد در جهان روی بازار تیز.
فردوسی.
پشت اهل ادب است او و خریدار ادب
زین همی تیزشود اهل ادب را بازار.
فرخی.
کند شد باز مرگ را دندان
تیز شد باز رزم را بازار.
مسعودسعد.
، تند و... شدن. (ناظم الاطباء). تند گردیدن چنانکه روغن مانده. تند و زبان گز شدن چنانکه روغن و گردو و بادام و غیره. طعم تند و زبان گز پیدا آوردن، چنانکه گردوی کهنه و مانند آن. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تیز شدن
برنده شدن، براشدن، برانگیخته شدن، گوش به زنگ شدن، گستاخ شدن، بی پروا گشتن، مشتعل شدن، شعله ور شدن، پرلهیب گشتن، پرادویه شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ دَ)
نسو شدن. حالت لغزانی یافتن، لزج شدن. از حالت طبیعی بگشتن، چنانکه هندوانۀ مانده به زمستان یا بامیۀ بسیار پخته
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
روبرو شدن. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (غیاث اللغات). کنایه از روبرو شدن. (ناظم الاطباء). کنایه از روبرو شدن و جواب دادن. حریف شدن و طرف گشتن. (آنندراج) :
تواند دل به جنگ غمزه شد تیغ
گرش از زخم خفتانی نبخشی.
ظهوری (از آنندراج).
کوه قاف از سپرانداختگان است اینجا
که دگر تیغ شود پیش دم تیشۀ ما.
صائب (از آنندراج).
تیغ نتواندشدن انگشت پیش حرف من
تا چو ماه نو سپر کردم کمان خویش را.
صائب (ایضاً).
دی از طرفی برآمد آن چرده پسر
با تیغ سپر چو آفتاب از خاور
افکند سپرهر که بدیدش با تیغ
ما تیغ شدیم و سینه کردیم سپر.
علی منصور (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبز شدن
تصویر سبز شدن
روییدن گیاه و جز آن، ظاهر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز شدن
تصویر باز شدن
گشاده شدن (درو مانند آن) گشود شدن مفتوح گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیر شدن
تصویر دیر شدن
بتاخیر افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تند و بران شدن لبه یانوک چیزی (مانند شمشیر نیزه و غیره)، خشمگین شدن قهر آلود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تند و بران کردن لبه یانوک چیزی (مانند شمشیر نیزه و غیره)، خشمگین ساختن عصبانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیغ شدن
تصویر تیغ شدن
مواجه شدن و روبرو گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیز شدن
تصویر لیز شدن
لغزانی یافتن، لزج شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیف شدن
تصویر حیف شدن
تباه شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تیز شده
تصویر تیز شده
شحذ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تیز شده
تصویر تیز شده
Sharpened
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تیز شده
تصویر تیز شده
aiguisé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تیز شده
تصویر تیز شده
ostrzony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تیز شده
تصویر تیز شده
kali
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تیز شده
تصویر تیز شده
заостренный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تیز شده
تصویر تیز شده
geschärft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تیز شده
تصویر تیز شده
تیز ہوا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تیز شده
تصویر تیز شده
তীক্ষ্ণ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تیز شده
تصویر تیز شده
keskinleşmiş
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تیز شده
تصویر تیز شده
锋利的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تیز شده
تصویر تیز شده
날카로워진
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تیز شده
تصویر تیز شده
鋭くなった
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تیز شده
تصویر تیز شده
חָד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تیز شده
تصویر تیز شده
तेज किया हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تیز شده
تصویر تیز شده
загострений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تیز شده
تصویر تیز شده
คมขึ้น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تیز شده
تصویر تیز شده
geslepen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تیز شده
تصویر تیز شده
afilado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تیز شده
تصویر تیز شده
affilato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تیز شده
تصویر تیز شده
afiado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تیز شده
تصویر تیز شده
tajam
دیکشنری فارسی به اندونزیایی